***اشعار شهادت دو طفلان حضرت زینب (س)***
بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر
هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیله?قدری تمام
شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب
با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان
هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان
نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم
تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف
تحفه?این مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است
تحفه?ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول
آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین
مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت
گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم
رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین
هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه
بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت
هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهره?خون بارشان
غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون
تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال
***مقصود کرمانی***
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط ایینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینبند؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...
***حمید رضا برقعی***